لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

بیست و شش هفتگی جوجو کوچولو

سلام جوجوی مامان با هم رفتیم تو هفته بیست و ششم هفته پیش با بابایی رفته بودم دکتر.تا حالا دو کیلو به وزنم اضافه شده.صدای قلبت رو هم دوباره شنیدم و کلی انرژی گرفتم عزیزم. دکتر گفت تا قبل هفته سی و پنج میتونی با هواپیما پرواز کنی. احتمالا هفته و سی و سه میریم شمال مامانی. بعد اونجا منتظر بدنیا اومدنت میشم.خیلی از وسایل هاتو باید اونجا بگیریم توت فرنگی من. ...
20 دی 1392

بیست و پنج هفتگی دخترم نازم

سلام مامانی امروز 13 دی 1392 هست و تو هم بیست و پنج هفته هست که تو وجودمی عزیزم. ایشالا تا سه ماه دیگه تو رو تو آغوش می گیرم دختر نازم. این چند روزه تکونات بیشتر شده . دیروز من و بابا پیام برات یه کتاب شعر و یه کتاب قصه خریدم. (کوسه ی آشپز و بی بی گندم )   کاست نوار شعر کودکانه زمان بچگی خودمم هم دادیم که تبدیل به CD کنند. آخه خودم خیلی شعرهاش و دوس دارم.میخوام واسه تو هم بزارم که گوش کنی عزیزم.     ...
13 دی 1392

دلتنگی برای دخترم

سلام دختر گوگولی مامان. عزیزمممممممممم دلم خیلی واست تنگ شده. آرزو میکنم زودتر دختر قشنگمو به سلامتی در آغوش بگیرم. برات لالایی بخونم.لوست کنم و باهات بازی کنم....... راستی دخملی چند روز پیش با بابایی رفتیم بازار و برات لباسای خوشکل خریدیم. لباس سایز صفر برای موقعی که بدنیا اومدی بپوشی. اینقدر کوچولو هستن لباسات....... عزیزم با لباسات صحبت میکنم.مدل چیدنشونو تو کمد عوض میکنم.بالاخره خودم و حسابی با لباسات سرگرم میکنم. بعدا عکسشونو میزارم نفس.   ...
7 دی 1392

آش رشته نذری

دیروز اربعین امام حسین (ع) بود.... من و بابایی پارسال نذر کرده بودیم که سال آینده تو ایام محرم یا صفر آش نذری بپزیم. و از خدا خواسته بودیم که یه فرزند سالم و صالح به ما بده. خدا رو شکر امسال خدا لطفش و شامل حال من و بابا کرده و تو رو وارد زندگی قشنگمون کرد. دیروز آش نذریمونو درست کردیم.انشاالله به درگاه خدا مقبول شده باشه. زن عمو هما و مادر جون کمکم کردن.خونمون شلوغ بود. با وجود اینکه خیلی خسته بودم ولی خیلی خوش گذشت. شاید این خستگی هام تو رو هم خسته کرده باشه دخترم.ولی از این به بعد بیشتر هواتو دارم. آش هم خیلی خوشمزه شده بود.ولی به من و بابایی خیلی کم رسید. فکر کنم تا آخر هفته باید یکم آش برای خودمون بپ...
3 دی 1392

زمستون اومد

دخترم امروز اولین روز زمستونه این فصل سفید و یخی هم تموم بشه بهار میاد. بوی خوش بهار علاوه بر اینکه سرسبزی رو به ارمغان میاره مژده اومدن تو رو هم برامون داره گل من. با اومدن تو زندگیمون سرسبزتر و خرم تر از گذشته میشه. من و بابایی منتظرتیم عزیزم................. دیشب که شب یلدا بود من و بابایی بعد شام رفتیم خونه مادرجون. خانواده عمو سهراب اینا هم بودن. یه سفره خوشکل چیده بودن که توش یه عالمه خوراکی خوشمزه بود. انار و هندوانه و پفیلا و پفک و تخمه و میوه و رنگبینک و... کلاً شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت بهمون . ...
1 دی 1392
1